شواهد جم بشن روز قتل منه قسمتی از وجودم ک مانع رشد منه جز ضرر ندیدم و نخواهم دید همین باعث حسیه ک روح منو خورد یه نمه باید از سنگ بشم باید از جنگ بگم شاید خودمم بمیرم باید از جمع برم برم تو تو حال خودم در بیام از جسم سخت قاتل کل مردمن و مقتول حس من صادق بشم هدایت کنم این طرز فهمو سهرابی بشم که میشوره هر روز چشم شبو ی سنگ سخت بشم همینو میخوان نه خوب منم روح و برداشتم مونده به جاش تن شیطان عشقی نمیخواد تو این کالبد بیمار معصومیت میره میشم منم ی گرگ دیندار طلوع بعد غروبه پایان قبل از شروعه همیشه بی وفا بوده ‌شاید این چرخ تکرار پایان این قصه نوشته شد از روی اجبار فرشته میمیره دیوی میاد هم اسم مهران دروغ توی کارش نیست ولی میکشه به نیش قه قه های بلند ولی توی مغزش ابلیس روحش سیاهم بشه بازم صورتش زشت نیس اگ بی خطرم باشه میشه یدونه کبریت اتیش میزنه به کل هست و نیست بازی با اون قطعا کشنده اس داره کلی ریسک قانع نمیشه بدنبال صد تا بیست میگرده هروز میگازه میبینه تنهاعه تو پیست روبروشم کسی نیست نگه نمیداره ایست حرفاش خفه نمیشه حتی بهش بگن هیس با این مشخصات ببین دوربرت کیست مهران ازین مدلاس کسی شبیه اون نیست مهران میمیره و متولد میشه اسکوبار