Dastane Aroosak (داستان عروسک)
عروسکای خونی تو دست بچه ها وقتی گرگ وحشی رد میشه از حصار تیکه پاره آش و لاش غرق خاک و خون شیرا تو زندانن کفتار پاسبون گله خوکا که به اینجا حمله کرد من لای دندون خوکا جنازمو دیدم من داشتم زار میزدم ولی رفیقام منو میدیدن و میخندیدن از همه چی رد شدم حتی از جنون از قلعه دیوونگی کشتار قرون از دژ مستحکم گرازای پیر داد میزدن گرازا به پیش نگاه انداختم به دستم و دیدم عروسک خونی آویزون دستمه داره میلیسه انگشت اشارمو ولی میدونم که آویزون شصتمه پریدم از بلندی دیوارای پشت دژ کل تنم له شد زیر ضربه گوشت تنمو تو دهن عروسک دیدم و دیدم که دوباره میلرزه انگار وا شده دروازه جهنم که همه آدما دارن میرن به سمتش حرارت آتیش میزنه به صورتم و میبینم که اینجا همون بهشته اصلش وقتی شصتو خورد سیر سیر لال راه افتاد به سمت قلعه و حصار بچه ها همه پیرمرد و پیرزن شده بودنو همشون وایساده بودن وسط غبار وقتی منو دیدن دروازه وا شد عروسکاشونو همه آوردن به سمتم همشون سنگ و سیاه و لجن دهناشون وا شد به طلب دستم #killuminate
Leave a comment
سلام. برو تو لیبل justice 2
هماهنگ بود
بیا لیبلم
You may also like