rensans

ممنوعه

rensans
ممنوعه

56 Plays

22 May 2021

درخت زندگی جونه زد باز برگاش سبز شدنو بالو پر داد تویه فصلها عاشق بهار شد باهم شب تا صبح بودنو درخت بارور شد وقتی که بهار با خودش طعم میاورد زمستون با سرماش اونو به ترس میاورد حالا من درختم با اینهمه غرور بدونه خبر از خشمه زمستون میخواستم کوچ کنم رو تنه بهار که دیدم بهار رفت تویه قطار من از غمه تنهایی زرد میشدم باد سرد اومدو من خشک شدم خیلی وقته تویه رات گم شدم من خل شدم از خودم پرم با همه بدم با خودم از همه بدتر منتظر زمستونم که بشم سرد تر من از هروزم هی میشم یخ تر میگیرم سر درد اخرم رفتم تو دلم گفتم کجایی بهار کجایی که دیگه زرد شدن برگام پوستم ترک خورده از همجا من یه الان یه تنهایه بی قرار میخوام فرار کنم از جسمه سختم من همیشه اینجام فقط یه پا لنگم چشام باز بودو منتظره تو سرما شدید شدو من بخواب رفتم گشتم تو خودمو الان خیلی گنگم زنده شدم یا شایدم مردم شلاقه زمستون خیلی درد داشت رو تنه خشکو سفتم من تو دهنم الان بغضهو سرم نمیدونم چجوری کرد منو خفتم تشنه به خوابم ولی هنوز بیدارم توتنم هنوز رده خونه شریان دارم تویه خاطرهام هنو بهارو دارم داد زدو گفت خوبی گفتم امید دارم خندیدو ضربهاش محکم شد پوسته تنم با ضربهاش خورد تر شد گفت بها نده بهش بهار میره باز گفتم خفه نمیشم از رو نمیره لال حتی اگه با تبر بیای سمتم من بازم کناره بهار میخندم اگه شده درارو رو خودم میبندم تا پای قطع شدنم باهات میجنگم گفت تو تو خودت چی دیدی؟ من با شلاقه سرمام همرو کشتم زیاد حرف نزن توعم زیادی زنده ای گفتم ببین من بدونه پا همه جا گشتم

3 Comments

Leave a comment

3 years ago

همه چی تموم بود ، فقط این اواسط شعر خیلی از بهار و اینا استفاده میکردی یکم حالت تکراری داشت ولی در کل خیلی خوب بود خسته نباشی 💜⁦❣️⁩

3 years ago

ترکام بچک

3 years ago

درخت زندگی جونه زد باز برگاش سبز شدنو بالو پر داد تویه فصلها عاشق بهار شد باهم شب تا صبح بودنو درخت بارور شد وقتی که بهار با خودش طعم میاورد زمستون با سرماش اونو به ترس میاورد حالا من درختم با اینهمه غرور بدونه خبر از خشمه زمستون میخواستم کوچ کنم رو تنه بهار که دیدم بهار رفت تویه قطار من از غمه تنهایی زرد میشدم باد سرد اومدو من خشک شدم خیلی وقته تویه رات گم شدم من خل شدم از خودم پرم با همه بدم با خودم از همه بدتر منتظر زمستونم که بشم سرد تر من از هروزم هی میشم یخ تر میگیرم سر درد اخرم رفتم تو دلم گفتم کجایی بهار کجایی که دیگه زرد شدن برگام پوستم ترک خورده از همجا من یه الان یه تنهایه بی قرار میخوام فرار کنم از جسمه سختم من همیشه اینجام فقط یه پا لنگم چشام باز بودو منتظره تو سرما شدید شدو من بخواب رفتم گشتم تو خودمو الان خیلی گنگم زنده شدم یا شایدم مردم شلاقه زمستون خیلی درد داشت رو تنه خشکو سفتم من تو دهنم الان بغضهو سرم نمیدونم چجوری کرد منو خفتم تشنه به خوابم ولی هنوز بیدارم توتنم هنوز رده خونه شریان دارم تویه خاطرهام هنو بهارو دارم داد زدو گفت خوبی گفتم امید دارم خندیدو ضربهاش محکم شد پوسته تنم با ضربهاش خورد تر شد گفت بها نده بهش بهار میره باز گفتم خفه نمیشم از رو نمیره لال حتی اگه با تبر بیای سمتم من بازم کناره بهار میخندم اگه شده درارو رو خودم میبندم تا پای قطع شدنم باهات میجنگم گفت تو تو خودت چی دیدی؟ من با شلاقه سرمام همرو کشتم زیاد حرف نزن توعم زیادی زنده ای گفتم ببین من بدونه پا همه جا گشتم

You may also like