Leave a comment
تنم چه قدر پر از خستگیه انگاریکه توم یه جنگ هسته ایه دردهای زندگیم طعم بازیه تمومی نداره داستان بازیه چندساله خوابیدم ولی هنوزم بی حالم تویه چهار دیواری از دنیا مینالم چهار ستونم سالمه ولی زمین گیرم کردن انگاری که چهلستون روم خراب کردن قبل اینکه کفتارا دوره ام بکنن باید دستمو بگیرن بلندم کنن توفرنگم ولی پاسپورتم مهر تبعیدی داره تقویم ماهااینجا عیدی نداره هرجایی میرم پسم میزنن شدم آیینه دقم سنگم میزنن بایدپیدامیکردم راه بهشتو وسط این مه فهمیدم که هرچی که اعتقادداشتم یه توهمه پرازفکرخیالم کی جواب میده کسی به سوالم هرچه قدر هم غسل بدم تمیز نمیشه وقتی که کثیف ذاتم چه خوش خیال بودم آینده مو مث خورشید روشن میدیدم الان چی توعمق تاریکی باید منتظر یه روزنه بشینم چندساله میدویم سمت مقصدی که تهش همون جایه که شروع کردم شاید به امید روزی که بگم این من بودم که مث خورشید طلوع کردم بهت گفتم بامن دنبال گرمی عشق نگرد قلب من یخیه خیلی ساله توش میباره برف تگرگ گفتم بهت این همه واسه دیدنم بی تابی نکن آخرش رسیدیم حال اگه میتونی شبامون مهتابی بکن آخرش توموندی قلبی که شکسته آخرش من موندم راهی که تهش بن بسته
You may also like