نقاشی سیاه
danial Mosviیه نقاش که شده با عشق غریبه یه بوم جلوشه که مثل چاهِ عمیقه میگه میشه سیاه نبود سفید نکرد ولی چرا هرچی میکشم خاکستریه این رنگا فریبن بی نقابه بوم چرا آسمونو میکشم باز زیر پامه خون چرا ادما رو میکشمو بی اجاره جونه چرا جلوی قلمو باید بیاراده بود؟ میکنه خط خطی میشه مخروبه خونه یه جوریه که آجرا میزنن بیرون از بومه باز میکشه خط، شق و رق، شبیه تیر برق رو دلایی که فاسدنو تاریخشون تمومه میچکه قطرههای رنگ شاید نقاش افتاده یاد لحظههای غم خط میندازه قلمو رو تن لخت بوم زار میزنه بوم پشتبند خندههای من میکشه یه خونواده لا به لای جمعیت ننه بابایی که کل عمرو باهم جنگیدن جای باهم جنگیدن شما تو این وضعیت وقتی سنگر اتاقته نداری امنیت نه خط میزنه، رنگ میزنه باز یه دختر میکشه توو موهاش چنگ میزنه باد تند میدوئه تا برسه به دورترین نقطه کسی ازش نپرسید از خونه در میره چرا اه، بدم میآد از این تصویرا دیگه چرا هرچی که میکشم مثِ شب سیاه میشه این آسمون ستاره نداشت یتیمن ابرا حتی ماهشم لای غل و زنجیرا گیره خط میزنه خط میکشه بوم خودزنی میکنه، طعمِ رگ میچشه منم نقاش این نقشای زیبا و زننده جای اشکام از گوشه چشام رنگ میچکه [همخوان] من و تو افتادیم از قلم مثل نقاشی های لای دفترم بیا نقاش باشیم تا آدمای دیگه مثل پرنده از بوم نپرن من و تو افتادیم از قلم مثل نقاشیهای لای دفترم هر تصویری میکشم از ریشه فاسده علفهای هرز، گلای نسترن
Leave a comment
یه نقاش که شده با عشق غریبه یه بوم جلوشه که مثل چاهِ عمیقه میگه میشه سیاه نبود سفید نکرد ولی چرا هرچی میکشم خاکستریه این رنگا فریبن بی نقابه بوم چرا آسمونو میکشم باز زیر پامه خون چرا ادما رو میکشمو بی اجاره جونه چرا جلوی قلمو باید بیاراده بود؟ میکنه خط خطی میشه مخروبه خونه یه جوریه که آجرا میزنن بیرون از بومه باز میکشه خط، شق و رق، شبیه تیر برق رو دلایی که فاسدنو تاریخشون تمومه میچکه قطرههای رنگ شاید نقاش افتاده یاد لحظههای غم خط میندازه قلمو رو تن لخت بوم زار میزنه بوم پشتبند خندههای من میکشه یه خونواده لا به لای جمعیت ننه بابایی که کل عمرو باهم جنگیدن جای باهم جنگیدن شما تو این وضعیت وقتی سنگر اتاقته نداری امنیت نه خط میزنه، رنگ میزنه باز یه دختر میکشه توو موهاش چنگ میزنه باد تند میدوئه تا برسه به دورترین نقطه کسی ازش نپرسید از خونه در میره چرا اه، بدم میآد از این تصویرا دیگه چرا هرچی که میکشم مثِ شب سیاه میشه این آسمون ستاره نداشت یتیمن ابرا حتی ماهشم لای غل و زنجیرا گیره خط میزنه خط میکشه بوم خودزنی میکنه، طعمِ رگ میچشه منم نقاش این نقشای زیبا و زننده جای اشکام از گوشه چشام رنگ میچکه [همخوان] من و تو افتادیم از قلم مثل نقاشی های لای دفترم بیا نقاش باشیم تا آدمای دیگه مثل پرنده از بوم نپرن من و تو افتادیم از قلم مثل نقاشیهای لای دفترم هر تصویری میکشم از ریشه فاسده علفهای هرز، گلای نسترن
You may also like