bom bom
پارسا مومنییه روز یکی اومد در زد باز کردم در من... گفت بفرما سوار شو بعد فهمیدم اینا معمورا... الان شدم عاظم حج کسی نیاد اینورا پهلو من.. وقتی اونجا بودم هیچ کلاشی نشد بیاد پهلو من... همه تغس تنها هیچ هم سنگری نی.. اینجا مثل کسی رو تو شهر ندیدیم... همه باهم بدن حالا هر چقدرکه تو شهر عزیزی..
Leave a comment
یه روز یکی اومد در زد باز کردم در من... گفت بفرما سوار شو بعد فهمیدم اینا معمورا... الان شدم عاظم حج کسی نیاد اینورا پهلو من.. وقتی اونجا بودم هیچ کلاشی نشد بیاد پهلو من... همه تغس تنها هیچ هم سنگری نی.. اینجا مثل کسی رو تو شهر ندیدیم... همه باهم بدن حالا هر چقدرکه تو شهر عزیزی..
You may also like