ترس

40 Plays

20 Aug 2019

صداي آ‍ژير و پارس سگاي ولگرد يه خيابون خاموش سرآغاز قصه اس سرما زده به استخون داره ميلرزه تنش تموم گناهاي اونو مي بخشه غمش به ياد مياره خودشو تو روزاي اوج فكر آرامش بعد طوفانشو خيلي وقته كه جا گذاشته يه جا لبخندشو به هركي رسيد و خنديد و گفت از من نشو ضربه از خودي بود از داداشاي دورش شايد از رفيقاي خوب از پادشاه عمرش حسود بودن نخواستن سر بالا كنه حالا كنار جوب افتاده دوا مي خوره يكي پيدا نشد دستاشو بازم بگيره نذاره گوشه گير شه احساسش بميره گناهكار خودش بود اعتماد كرده بود نشوني نپرسيد، اشتباه رفته بود يه عكس كهنه تو جيب پاره بود يه لبخند تلخ به جونش افتاده بود از اين و اون شنيد زنش پير شده شكسته، خسته، زمين گير شده لونه كرده تو تنش دواي صنعتي گرفته روزاشو ترس، شباشو وحشتي يادش بخير نميذاشت كسي سختي ببينه تو دل رفیق قديمي تلخي بشينه مثه سَرو بود شكست و افتاد به خاك واسه برگشتم پشتكار مي خواد مدتيه همخواب شده با كارتناي سرد دستاشو دراز کرد پيش مردماي تلخ يادشه خونشو دود كرد و سوخت مثه آتيشي كه رَم كرده بود شباشو صبح مي كنه با سگاي دورش روزاشو گدايي و دواي پشتش يا كه ميلرزه واسه لقمه نون خودشم مي دونه كه فاحشه اشتباه مي كنه اما تا صبح نمي كشه روحش وصله مي خواد گلوش داره مي سوزه كشيده بس كه سيگار لعنت به رفيقي كه نموند و غريبه شد زهرشو ريخت به كرسي نشوند فريبشو توي يادش يه خاطره از روزاي خوب روي لباش يه لبخند از دوراي دور چشاشو بست به روي شهري كه رنگ نداشت تموم درداي زندگيشو يه باره كرد خلاص

1 Comments

Leave a comment

5 years ago

صداي آ‍ژير و پارس سگاي ولگرد يه خيابون خاموش سرآغاز قصه اس سرما زده به استخون داره ميلرزه تنش تموم گناهاي اونو مي بخشه غمش به ياد مياره خودشو تو روزاي اوج فكر آرامش بعد طوفانشو خيلي وقته كه جا گذاشته يه جا لبخندشو به هركي رسيد و خنديد و گفت از من نشو ضربه از خودي بود از داداشاي دورش شايد از رفيقاي خوب از پادشاه عمرش حسود بودن نخواستن سر بالا كنه حالا كنار جوب افتاده دوا مي خوره يكي پيدا نشد دستاشو بازم بگيره نذاره گوشه گير شه احساسش بميره گناهكار خودش بود اعتماد كرده بود نشوني نپرسيد، اشتباه رفته بود يه عكس كهنه تو جيب پاره بود يه لبخند تلخ به جونش افتاده بود از اين و اون شنيد زنش پير شده شكسته، خسته، زمين گير شده لونه كرده تو تنش دواي صنعتي گرفته روزاشو ترس، شباشو وحشتي يادش بخير نميذاشت كسي سختي ببينه تو دل رفیق قديمي تلخي بشينه مثه سَرو بود شكست و افتاد به خاك واسه برگشتم پشتكار مي خواد مدتيه همخواب شده با كارتناي سرد دستاشو دراز کرد پيش مردماي تلخ يادشه خونشو دود كرد و سوخت مثه آتيشي كه رَم كرده بود شباشو صبح مي كنه با سگاي دورش روزاشو گدايي و دواي پشتش يا كه ميلرزه واسه لقمه نون خودشم مي دونه كه فاحشه اشتباه مي كنه اما تا صبح نمي كشه روحش وصله مي خواد گلوش داره مي سوزه كشيده بس كه سيگار لعنت به رفيقي كه نموند و غريبه شد زهرشو ريخت به كرسي نشوند فريبشو توي يادش يه خاطره از روزاي خوب روي لباش يه لبخند از دوراي دور چشاشو بست به روي شهري كه رنگ نداشت تموم درداي زندگيشو يه باره كرد خلاص

You may also like