شیرجه
شروع میشه باز یه روز تازه سیاهی شب رنگ میبازه اما تاریکی هایی هستن توی این شهر که قصدشون خیلی درازه شروع میشه باز یه روز نو اما فرقی نداره این روزا برای تو چونکه فرقی نداره واست روز و شب حرفامو گوش کنو بگو عجب! وقتی اسمتو الکی گذاشتی مرد دارم میسوزم اره همینه درد نگوحرف نزن بهت بخوره بر حرف من اینبار تویی پسر تویی که کارنامتو زیادی سیاه کردی لحظه هاتو با هیچ و پوچ تباه کردی ریختی تو آبروی هرچی مرده اینکه میخندی بهش اسمش درده با همه ی عالم کردی تو بد تو کافر شدی حتی در این حد که داری میکنی بی پرده ظلم بعد فکر میکنی که هستی تو عقل کل اما نه داداشم اصلا حالیت نیست وگرنه هرکاری باعث خوشحالیت نیست بذار بازش کنم واست مطلبو فقط گوش کن حرفای این لبو! فکر میکنی که خیلی عاقلی؟ بذار بفهمونم بهت که یه جاهلی وقتی میگذره لحظاتت با شهوت توی هر نفس میشی تو لعنت این حرف دل یه فرشته بود که این جملرو با اشکاش نوشته بود فرشته بود اینبار حالش خیلی بد از زمین و زمان فقط گلایه کرد فرشته گفت از حال و روز یه دختر که مرغ آرزوهاش کشیده پر یه دختر با دوتا چشم تر که هیچکس بهش نزده سر! که پرده ی عفتش دریده شد بدبخت شد یه ورپریده شد! از همه جا رونده و مونده شد واسه ننه باباش یه فرزند خونده شد تا وقتی که بشی توی کثیف تخلیه ساده رد نشو این حرف
Leave a comment
You may also like