heart
Alirezaدیدمش تنها کنار معرکه تک دلی افتاده بودی بر زمین گفتمش از جا چرا افتاده ای گفت باشد حزن و اندوهی حزین گفتمش چندین و چندین این مکان گفت باشم روز وسالی در همین گفتمش از این چه رویی ای دلا گفت چون دشمن بباشد در کمین آن همه عاشق برایش بود وی عشق پوشالی نمودش اینچنین آنچنان مبهوت گشتم در خودم تا ببینم چیست عشق بی قرین ناگه آمد از وجودم این صدا این همان قلب خودت باشد غمین
Leave a comment
You may also like