@px1001 #تاثیر #هنر #داستانک ( ۲دقیقه داستانو تا ته گوش کن ، وسط رسیدی رها نکن ! ) ( برداشتی آزاد از یک رخداد حقیقی ) ثابت : از بچگی رویات بود هنرپیشگی تمام چیزاتو طبق خواسته ات چیدی سِنِت رفت بالاتر ، شروع بیست سالگیت شمعا رو فوت نکرده ، رفتی سمت بازیگری ثبت نام ، آشنایی ، تمرین ، متد اکتینگ یواش یواش دستت افتاد ، کردی تو پیشرفت سریع هرچی بیشتر می گذشتش ، پخته تر می شد بازیت تا بعد چند وقت ، اومد نخستین نقش سینماییت معروفت کرد ، تو رو چسبوند به سقف رفتی تو راه صد ساله رو توی یه شب پیشنهادات زیادی ریختن از در و دیوار خونه ای که تو خریده بودیش با پول اولین فیلمت بعد اینکه کارِت گرفت ، تئاترتو ول کردی استاد گفت دختر ! حواست باشه کجا میری ادامه دادی به راه ، نکردی به پشت نگاه وقت نکردی بفهمی قبل پرواز بودی رو زمین تو فاصله بیست تا سی سالگی چند تا فیلم بازی کردی ، یه هنرمند واقعی ای اما وقتی سِنِت رسیدش به سی دوز پیشنهاد ها کم ، با مخ اومد پایین تو بیکاری از جیبت نون می خوری بدجوری درحال سگ دو زدنی واسه جذب فالوور و افزایش مخاطب میری و مدل یه آرایشگاه لوکس میشی بعد میبینی که اینکار زیاد تاثیر نداره میری مستقیم با کارگردانا حرف میزنی از هفتا شیشتا می کننت دست به سر اما یکی داره یه پیشنهاد دیگه ای برات میگه تو با این خوشگلی جذابی زیبایی چرا چند وقت نمی آی با من نمیخوابی قول میدم بهت بدم یه نقش آس تو فیلم مطمئن باش بعد اون کلی پیشنهاد داری آس و پاسی ، مقروضی ، مجبوری همه پولاتو تو تو بیکاریت هدر دادی پس با وجود اینکه اصلا دلت نمیخواد مجبور میشی به خواسته اش تن بدی بعد اونکار و بازی یه نقش خوب توی فیلم اومد برات کلی جایزه ، کلی تقدیر کلی احترام ، کلی پیشنهاد ، کلی دوست ، کلی اعتبار تازه میفهمی ، که هنر نداره از درون زیبایی هیولایی ، که روحتو میگیره به بهایی ناچیز دیگه الان همه زومن رو تو واسه تنت اصلا براشون مهم نیست هنرت از نظر اونا الان تو یه فاحشه ای که میشه باهات بود با هزینه ای پایین معصومیتت رفت از دستت همون یه ریزه آبروتم از کَفِت پرید یه عصر جمعه ، ثابت ایستاده ای ،جلو آینه ای ، نگاه به خودت یه طرف دستت یه پیاله مشروب طرف دیگه قوطی قرص خواب آوره میخوری ده تا شو ، مینوشی مشروبو سر میره گیج ، بعد می افتی رو زمین چشماتم ثابته ، ضربان قلبتم همین